انسان مجهولی است که تا حل نشو د هیچ اندیشه ای رشد نخواهد کرد.(حجت الاسلام نیازی) آخرین مطالب
نويسندگان جمعه 23 تير 1391برچسب:نقد کتاب مسخ اثر معروف فرانتس کافکا, :: 2:34 بعد از ظهر :: نويسنده : انسان
فرانتس کافکا (۳ ژوئیه ۱۸۸۳- ۳ ژوئن ۱۹۲۴) یکی از بزرگترین نویسندگان آلمانیزبان در قرن بیستم بود. آثار کافکا ـ که با وجود وصیت او مبنی بر نابود کردن همهٔ آنها، اکثراً پس از مرگش منتشر شدند ـ در زمرهٔ تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب به شمار میآیند. مشهورترین آثار کافکا داستان کوتاه مسخ (Die Verwandlung) و رمان محاکمه و رمان ناتمام قصر (Das Schloß) هستند. به فضاهای داستانی که موقعیتهای پیش پا افتاده را به شکلی نامعقول و فراواقعگرایانه توصیف میکنند ـ فضاهایی که در داستانهای کافکا زیاد پیش میآیند ـ کافکایی میگویند. خلاصه ی زندگینامه: مشخصات اصلي: کافکا در یک خانوادهٔ آلمانیزبان یهودی در پراگ به دنیا آمد. در آن زمان پراگ مرکز کشور بوهم، پادشاهیای متعلق به امپراتوری اتریش و مجارستان بود. او بزرگترین فرزند خانواده بود و دو برادر کوچکتر داشت که قبل از شش سالگی فرانتس مردند و سه خواهر که در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاههای مرگ نازیها جان باختند. کافکا زبان آلمانی را به عنوان زبان اول آموخت، ولی زبان چکی را هم تقریباً بینقص صحبت میکرد. همچنین با زبان و فرهنگ فرانسه نیز آشنایی داشت و یکی از رماننویسان محبوبش گوستاو فلوبر بود. آموزش یهودی او به جشن تکلیف در سیزده سالگی و چهار بار در سال به کنیسه رفتن با پدرش محدود بود . کافکا در سال ۱۹۰۱ دیپلم گرفت، و سپس در دانشگاه جارلز یونیورسیتی پراگ شروع به تحصیل رشتهٔ شیمی کرد، ولی پس از دو هفته رشتهٔ خود را به حقوق تغییر داد. این رشته آیندهٔ روشنتری پیش پای او میگذاشت که سبب رضایت پدرش میشد و دورهٔ تحصیل آن طولانیتر بود که به کافکا فرصت شرکت در کلاسهای ادبیات آلمانی و هنر را میداد. کافکا در پایان سال اول تحصیلش در دانشگاه با ماکس برود آشنا شد که به همراه فلیکس ولش روزنامهنگار ـ که او هم در رشتهٔ حقوق تحصیل میکرد ـ تا پایان عمر از نزدیکترین دوستان او باقی ماندند. کافکا در تاریخ ۱۸ ژوئن ۱۹۰۶ با مدرک دکترای حقوق فارغالتحصیل شد و یک سال در دادگاههای شهری و جنایی به عنوان کارمند دفتری خدمت وظیفهٔ بدون حقوق خود را انجام داد. کافکا در ۱ نوامبر ۱۹۰۷ به استخدام یک شرکت بیمهٔ ایتالیایی به نام Assicurazioni Generali درآمد و حدود یک سال به کار در آنجا ادامه داد. از نامههای او در این مدت برمیآید که از برنامهٔ ساعات کاری ـ هشت شب تا شش صبح ـ ناراضی بوده چون نوشتن را برایش سخت میکردهاست. او در ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۸ استعفا داد و دو هفته بعد کار مناسبتری در مؤسسهٔ بیمهٔ حوادث کارگری پادشاهی بوهم پیدا کرد. او اغلب از شغلش به عنوان «کاری برای نان در آوردن» و پرداخت مخارجش یاد کردهاست. با این وجود او هیچگاه کارش را سرسری نگرفت و ترفیعهای پی در پی نشان از پرکاری او دارد. در همین دوره او کلاه ایمنی را اختراع کرد، و در سال ۱۹۲ به دلیل کاهش تلفات جانی کارگران در صنایع آهن بوهم و رساندن آن به ۲۵ نفر در هر هزار نفر، یک مدال افتخار دریافت کرد.[۳] (همچنین وظیفهٔ تهیهٔ گزارش سالیانه نیز به او محول شد و گفته میشود چنان از نتیجهٔ کارش راضی بود که نسخههایی از گزارش را برای خانواده و اقوامش فرستاد.) همزمان کافکا به همراه دوستان نزدیکش ماکس برود و فلیکس ولش که سه نفری دایرهٔ صمیمی پراگ را تشکیل میدادند فعالیتهای ادبی خود را نیز ادامه میداد. در سال ۱۹۱۱ کارل هرمان همسر خواهرش اِلی، به کافکا پیشنهاد همکاری برای راهاندازی کارخانهٔ پنبهٔ نسوز پراگ، هرمان و شرکا را داد. کافکا در ابتدا تمایل نشان داد و بیشتر وقت آزاد خود را صرف این کار کرد.در این دوره با وجود مخالفتهای دوستان نزدیکش از جمله ماکس برود ـ که در همهٔ کارهای دیگر از او پشتیبانی میکرد ـ به فعالیتهای نمایشی تئاتر ییدیش هم علاقهمند شد و در این زمینه نیز کارهایی انجام داد. کافکا در سال ۱۹۱۲ در خانهٔ دوستش ماکس برود، با فلیسه بوئر که در برلین نمایندهٔ یک شرکت ساخت دیکتافون بود آشنا شد. در پنج سال پس از این آنها نامههای بسیاری برای هم نوشتند و دو بار نامزد کردند. رابطهٔ این دو در سال ۱۹۱۷ به پایان رسید. کافکا در سال ۱۹۱۷ دچار سل شد و ناچار شد چندین بار در دورهٔ نقاهت به استراحت بپردازد. در طی این دورهها خانواده به خصوص خواهرش اُتا مخارج او را میپرداختند. در این دوره، با وجود ترس کافکا از این که چه از لحاظ بدنی و چه از لحاظ روحی برای مردم نفرتانگیز باشد، اکثراً از ظاهر پسرانه، منظم و جدی، رفتار خونسرد و خشک و هوش نمایان او خوششان میآمد. کافکا در اوائل دههٔ ۲۰ روابط نزدیکی با میلنا ینسکا نویسنده و روزنامهنگار هموطنش پیدا کرد. در سال ۱۹۲۳ برای فاصله گرفتن از خانواده و تمرکز بیشتر بر نوشتن، مدت کوتاهی به برلین نقل مکان کرد. آنجا با دوریا دیامانت یک معلم بیست و پنج سالهٔ کودکستان و فرزند یک خانوادهٔ یهودی سنتی ـ که آن قدر مستقل بود که گذشتهاش در گتو را به فراموشی بسپارد ـ زندگی کرد. دوریا معشوقهٔ کافکا شد و توجه و علاقهٔ او را به تلمود جلب کرد. عموماً اعتقاد بر این است که کافکا در سراسر زندگیش از افسردگی حاد و اضطراب رنج میبردهاست. او همچنین دچار میگرن، بیخوابی، یبوست، جوش صورت و مشکلات دیگری بود که عموماً عوارض فشار و نگرانی روحی هستند. کافکا سعی میکرد همهٔ اینها را با رژیم غذایی طبیعی، از قبیل گیاهخواری و خوردن مقادیر زیادی شیر پاستوریزه نشده (که به احتمال زیاد سبب بیماری سل او شد[۶]) برطرف کند. به هر حال بیماری سل کافکا شدت گرفت و او به پراگ بازگشت، سپس برای درمان به استراحتگاهی در وین رفت، و در سوم ژوئن ۱۹۲۴ در همان جا درگذشت. وضعیت گلوی کافکا طوری شد که غذا خوردن آن قدر برایش دردناک بود نمیتوانست چیزی بخورد، و چون در آن زمان تزریق وریدی هنوز رواج پیدا نکرده بود راهی برای تغذیه نداشت، و بنابراین بر اثر گرسنگی جان خود را از دست داد. بدن او را به پراگ برگرداندند و در تاریخ ۱۱ ژوئن ۱۹۲۴ در گورستان جدید یهودیها در ژیشکوف پراگ به خاک سپردند. فعالیتهای ادبی کافکا در طول رندگیش فقط چند داستان کوتاه منتشر کرد که بخش کوچکی از کارهایش را تشکیل میدادند و هیچگاه هیچیک از رمانهایش را به پایان نرسید (به جز شاید مسخ که برخی آن را یک رمان کوتاه میدانند). نوشتههای او تا پیش از مرگش چندان توجهی به خود جلب نکرد. کافکا به دوستش ماکس برود گفته بود که پس از مرگش همهٔ نوشتههایش را نابود کند. دوریا دیامانت معشوقهٔ او با پنهان کردن حدود ۲۰ دفترچه و ۳۵ نامهٔ کافکا، تا حدودی به وصیت کافکا عمل کرد، تا وقتی که در سال ۱۹۳۳ گشتاپو آنها را ضبط کرد. جستجو به دنبال این نوشتههای مفقود هنوز ادامه دارد. برود بر خلاف وصیت کافکا عمل کرد و برعکس بر چاپ همهٔ کارهای کافکا که در اختیارش بود اهتمام ورزید. آثار کافکا خیلی زود توجه مردم و تحسین منتقدان را برانگیخت. همهٔ آثار کافکا به جز چند نامهای که به چکی برای میلنا ینسکا نوشته بود، به زبان آلمانی است. / ویکی پدیا آثار * قصر * دیوار چین * گروه محکومین * مسخ * طبیب دهکده * امریکا * آشکار * نامه به فلیسه * محاکمه نگاهی به مسخ در کارگاه: درداستان مسخ با شخصیت منفعلی روبرو هستیم که در جهانی زندگی می کند که با خود ودیگران غریبه است.البته حکومت ،جامعه وسیستم اداری آن زمان سهم بزرگی از غریبه بودن گره گور با خود ودیگران را بازی می کند. گره گوری که فقط بخا طر ورشکستگی پدر مجبور می شود برای تامین خانواده از علاقه ی خود، از استعداد خود و از خانواده خود دست بشوید و بخاطر دیگران تبدیل به دیگری شود که با خود نیز غریبه است.گره گوری که از کابوس روزمرگی به کابوس بزرگتری می رسد.کابوسی که بین انسان وحشره بودن درگیر می شود حشره انسان نمایی یا به تعبیبری انسان حشره نمایی که حرف دیگران را می فهمد ولی دیگران حرف او را نمی فهمند.گره گور یکی از قربانیان سیستم مدرن وصنعتی آن دوران است انسانی که تا وقتی کار می کند به حساب می آید؛حق انتخاب ندارد وبه محض ازکارافتادگی از جامعه حذف می شودوکم کم انسانها رابه موجودهای تبدیل می کند که فقط به فکر فردای خویش اند که فردا چه بپوشند وچه بخورند. دراین کتاب شاید گره گور انسانی است که به هئیت حشره در آمده وخانواده حشراتی که به ماهیت انسان درآمده اند.مسخ واقعی هنگامی رخ می دهد که خانواده ای که به هئیت حشره در آمده اند کم کم به خودشان می آیند که انسان بودن به چه معنا است دراواخر ماه مارس که حشرات از خواب زمستانی بیدار می شوند خانواده گره گور نیز از خواب غفلت و نسیان زدگی بیدار می شوند ،پنجره ها راباز می کنند وزندگی را به خانه خود دعوت می کنند.خانواده ای که اکنون همه اعضا درآن می تواند کار ی کندوبرای زندگی آینده امیدوار می شوند. درزیر به نکات مثبت ومنفی داستان مسخ می پردازیم: *کافکا به خوبی توانسته است شخصیت اصلی داستان گره گور سامسا را درکل کار شخصیت منفعلی نشان دهد.شخصیتی که نه درباره وضعیت ذهنی خویش سخن می گوید نه مثل ستون مند های روش فکر درباره دیگران نظر می دهد. *انتخاب خوب زاویه دید سوم شخص توانسته است به خوبی بار اصلی داستان را از دوش راوی برداشته و برعهده حوادث داستان بگذارد که این انتخاب هوشمندانه توانسته است کتاب راازیک رمان بلند به یک رمان کوتاه تبدیل کند. * فضای خانه گره گور سامسا درداستان به خوبی توصیف شده به طوری که خواننده با جلو رفتن داستان به راحتی می تواند خانه را باتمام جزئیات تجسم کند.حتی در کتاب آموزش داستان نویسی داستان مسخ به عنوان یکی از داستانهای که به خوبی توانسته مکان را توصیف کند معرفی شده است. همچنین وی به خوبی توانسته است با نور بازی کند وبه خوبی ازنور تاثیر بپذیرد درکل کار درگیر فضای تاریکی هستیم که حشره با تعقیب نورها وروشن وخاموش شدن ها متوجه بیداری ووضعیت اطرافیان می شود. *خواننده با داستان به سمت جلو حرکت می کند با حوادثی که پله پله رخ می دهندخوانده را با جهان خارج مواجه می کندهمچنین جهان خواننده همان جهان گره گور حبس شده در اتاق نه چیزی بیشتر ونه چیزی کمتر. حتی حرف های اطرافیان تجسم گره گور است وما تصویری از اطرافیان نمی بینیم . *داستان مسخ هیچ گونه گره وجذابیتی ندارد در ابتدای داستان با انسانی مواجه می شویم که تبدیل به حشره شده است وسپس اتفاقات وماجراها درسیری خطی رخ می دهند.علاوه براین در داستان اتفاق ترسناکی می افتد که ترسناک نیست شاید درابتدا به خواننده حس مشمئزکننده القاءشود ولی از ترس تبدیل یک باره یک انسان به حشره خبری نیست همچنین لحن داستان ساده و دقیق است وهیچ گونه جذابه وکششی ندارد. شایداین حوادث خطی ولحن ساده وبی جذابیت وماجرای ترسناکی که هیچ ترسی را در انسان القا نمی کند به گونه ای ماهرانه وعامدانه توسط کافکا پایه ریزی شده است به گونه ای که خود کافکا هم درجایی می گوید:می توانستم خیلی بهتر و خلاقانه تر بنویسم... شاید همه ای این عوامل بدین سبب رعایت نشده که ذهن خواننده را درگیر حوادث واتفاقات هیجان انگیز وجذابیت های ظاهری نکند وتمام انرژی و ذوق خواننده صرف فکری ورای داستان شود و یک تامل بزرگ در ذهن به وجود آورد:که چه؟ چرا؟ چرایی که یافتن پاسخ اش به مثابه ی یافتن پاسخ به زندگی است که چرا زندگی می کنیم. *درانتهای داستان ما نیز مانند جامعه و خانواده گره گور را فراموش می کنیم با خواهر وپدر ومادر گوره گور یکی می شویم وبه سمت زندگی حرکت می کنیم وکافکا استادانه خواننده را به فراموشی متهم می کند، فراموشی که یکی از دغدغه های اصلی کافکا و زائیده ای انسان مدرن وصنعتی است. نسیان زدگی که انسان نه تنها خود بلکه دیگران را نیز فراموش می کند. نظرات شما عزیزان: موضوعات
پيوندها
|
|||
![]() |